نی‌ نی سایت

خاطرات کراش: وقتی قلب نی نی سایت تندتر می‌زد




خاطرات کراش: خلاصه تجربیات نی نی سایتی

همه‌مان یک دوره‌ای درگیر کراش‌زدن بوده‌ایم. چه در دبیرستان، چه دانشگاه و چه حتی در محیط کار. نی نی سایت هم پر است از خاطرات ریز و درشت کراش‌هایی که بعضی‌ها به وصال رسیده‌اند و بعضی دیگر، فقط یک خاطره‌ی شیرین (یا تلخ!) باقی مانده است.

اینجا ۱۸ مورد از خلاصه تجربه‌های نی نی سایتی‌ها در مورد کراش را جمع‌آوری کرده‌ایم:

  • وقتی فکر می‌کنی داره نگات می‌کنه و قلبت از جا کنده می‌شه.
  • استوری‌هاش رو چک می‌کنی و دنبال یه نشونه‌ای که بفهمی حسی بهت داره.
  • دوست‌هات رو می‌فرستی پی‌وی‌اش تا ازش اطلاعات بگیرن. (عملیات جاسوسی!)
  • یه کلمه باهات حرف می‌زنه و تا یک هفته از ذوق نمی‌تونی بخوابی.
  • می‌فهمی ازدواج کرده و تمام آرزوهات نقش بر آب می‌شه.
  • رابطه عاطفی - آموزش روابط زناشویی -شناخت مردان و زنان - عشق محبت - روانشناسی مهارت‌های ارتباطی دختران و پسران

  • کلی نقشه می‌کشی که یه جوری سر راهش سبز بشی.
  • وقتی آهنگ مورد علاقه‌اش رو گوش می‌دی، حس می‌کنی بهش نزدیک‌تری.
  • می‌فهمی اونم روت کراش داره و دنیا برات رنگ دیگه‌ای می‌گیره.
  • اونقدر بهش فکر می‌کنی که خوابشو می‌بینی.
  • به خاطرش یه کار جدید یاد می‌گیری که بهش نشون بدی چقدر توانا هستی.
  • می‌فهمی اصلا اونطوری که فکر می‌کردی نیست و کراشت به کلی از بین می‌ره.
  • یه اشتباه کوچیک می‌کنی و اون ازت بدش میاد.
  • به دوست صمیمیت می‌گی و اون یهو خودش باهاش وارد رابطه می‌شه.
  • یه جوری رفتار می‌کنی که انگار اصلا برات مهم نیست، ولی تو دلت آشوبه.
  • وقتی می‌خنده، دنیا برات قشنگ‌تر می‌شه.
  • هدیه کوچیکی ازش می‌گیری و تا آخر عمر نگهش می‌داری.
  • بعد از سال‌ها دوباره می‌بینیش و می‌فهمی دیگه هیچ حسی بهش نداری.
  • باهاش ازدواج می‌کنی و می‌فهمی کراش‌بازی فقط یه بازی بود و زندگی واقعی خیلی قشنگ‌تره.

امیدوارم از خوندن این خاطرات لذت برده باشید. یادتون باشه، کراش‌زدن یه بخش طبیعی از زندگیه. فقط سعی کنید زیاده‌روی نکنید و به خودتون آسیب نزنید.






خاطرات کراش: خلاصه تجربیات نی نی سایتی ها (18 مورد)

خاطرات کراش: خلاصه تجربیات نی نی سایتی ها (18 مورد)

1. نگاه های دزدکی و ضربان قلب

یکی از اولین نشانه های کراش، همون نگاه های دزدکی بود. جوری که انگار یه دزد الماس داری حرکاتشو زیر نظر میگیری. قلبت هم که انگار طبل جنگ میزد. یهو میدیدی سر کلاس گوشات داغ شده. عکس مربوط به مطالب آموزشی که نکته‌ها، تکنیک‌ها، ترفندها و تجربه ها را ارائه می کندیادمه یه بار انقدر هول شدم که جای خودکار، پاک کن رو گذاشتم تو جامدادی!اصلا تمرکز نداشتم. فقط دنبال یه فرصت کوچیک بودم که ببینمش. حتی اگه فقط از دور میدیدمش، کلی انرژی میگرفتم. یادمه یه بار تو سلف دانشگاه دیدمش، دستم خورد به سینی غذاش، یه عالمه ماست ریخت روش! از خجالت آب شدم. هنوزم وقتی یادم میفته خجالت میکشم. اون موقع ها فکر میکردم خیلی ضایع بازی درمیاوردم.

2. استوری چک کردن های بی وقفه

اینستاگرام؟ فقط برای استوری های کراش بود! هر 5 دقیقه یه بار چک میکردم ببینم چیزی گذاشته یا نه. اگه استوری جدید میذاشت، سریع اسکرین شات میگرفتم و تحلیل میکردم. دوستام دیگه کلافه شده بودن از دستم. میگفتن بسه دیگه!حتی لوکیشن هایی که میرفت رو هم چک میکردم. یه بار اتفاقی تو یه کافه دیدمش!از استرس نمیدونستم چیکار کنم. فقط فرار کردم. بعدها فهمیدم اونم منو دیده بوده!ولی اون موقع خیلی خجالتی بودم.

3. توهمات رد و بدل کردن پیام

یه بار یه استوری گذاشت در مورد یه کتاب. منم اتفاقا اون کتاب رو خونده بودم. تو ذهنم کلی مکالمه ساختم که چطور بهش پیام بدم و در مورد کتاب حرف بزنیم. حتی پیش نویس پیام رو هم آماده کردم. ولی هیچ وقت نفرستادم!همیشه فکر میکردم یه چیز احمقانه ای میگم. یا اینکه فکر میکنه خیلی دارم خودم رو میچپونم. هنوزم پیش نویس پیام رو دارم. خیلی خنده داره!گاهی وقتا فکر میکنم کاش حداقل میفرستادمش.

4. خواب دیدن های رمانتیک

شب ها قبل از خواب بهش فکر میکردم و صبح ها خوابشو میدیدم. چه خواب های رمانتیکی!تو خواب با هم ازدواج میکردیم، بچه دار میشدیم و یه زندگی خیلی رویایی داشتیم. وقتی از خواب بیدار میشدم، کلی حسرت میخوردم. آخه چرا واقعیت اینقدر با خواب هام فرق داره؟این خواب ها باعث میشد که بیشتر بهش فکر کنم. و بیشتر تو رویاهام غرق بشم.

5. حسادت های بی مورد

اگه میدیدم با یه دختر دیگه حرف میزنه، حسودی میکردم. حتی اگه اون دختر دوستش بود!یه حس بدی بهم دست میداد. انگار یه چیزی رو ازم گرفتن. با خودم فکر میکردم یعنی اون دختر از من بهتره؟این حسادت ها خیلی آزارم میداد. میدونستم که نباید حسودی کنم، ولی دست خودم نبود. هنوزم فکر میکنم حسادت یه چیز خیلی مضخرفه. هیچ وقت نتونستم حسادت رو کنترل کنم.

6. تغییر رفتار ناگهانی

وقتی نزدیکم میشد، یهو دست و پام رو گم میکردم. لحن حرف زدنم عوض میشد. سعی میکردم خیلی باحال و خفن به نظر برسم. ولی معمولا گند میزدم!یه بار جلوی یه عالمه آدم خوردم زمین. اون موقع میخواستم زمین دهن باز کنه و منو ببلعه. بعدها فهمیدم اونم از این رفتارای ضایع من خندش میگرفته. کلا وقتی کراش داری، یه آدم دیگه میشی.

7. گوش دادن به آهنگ های غمگین

اگه یه روز بهم محل نمیذاشت، تا شب آهنگ های غمگین گوش میدادم و زار میزدم. انگار دنیا به آخر رسیده بود!بهترین دوستام دیگه از دست آهنگ های غمگین من خسته شده بودن. میگفتن بسه دیگه! چقدر خودتو عذاب میدی؟ولی من نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. آهنگ های غمگین یه جوری حرف دلم رو میزدن. الان دیگه به اون آهنگ ها میخندم.

8. حفظ کردن جزئیات بی اهمیت

رنگ مورد علاقه اش، غذای مورد علاقه اش، تیم فوتبالی که دوست داشت. . . همه رو حفظ بودم!انگار یه دایره المعارف از اطلاعات مربوط به کراشم بودم. یه بار سر یه امتحان تاریخ، اسم یه پادشاه رو یادم رفت، ولی اسم سگ کراشم رو هنوز یادمه!خیلی مسخره است، مگه نه؟ولی اون موقع فکر میکردم خیلی مهمه که این چیزا رو بدونم. شاید یه روز به دردم بخوره!هنوزم یه سری از این اطلاعات تو ذهنم مونده.

9. خیال پردازی های بی پایان

تو ذهنم یه زندگی کامل باهاش ساخته بودم. از قرار های عاشقانه تا خرید خونه و بچه دار شدن!هر وقت بیکار میشدم، میرفتم تو دنیای خیالاتم. تو اون دنیا همه چی عالی بود. هیچ مشکلی وجود نداشت. خیال پردازی یه راه فرار از واقعیت بود. ولی بعدش که به خودم میومدم، بیشتر دلم میگرفت. چون میدونستم که همه اینا فقط یه سری خیال بافیه. هنوزم گاهی وقتا خیال پردازی میکنم.

10. تعریف کردن ازش برای بقیه

هر وقت دوستام رو میدیدم، شروع میکردم به تعریف کردن ازش. از قیافه اش، از اخلاقش، از هوشش. . . دوستام دیگه کلافه شده بودن از دستم. میگفتن بسه دیگه! ما فهمیدیم کراشت خیلی خوبه!ولی من نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. دلم میخواست همه بدونن که چقدر اون آدم خاصه. شاید میخواستم اونا هم حس منو درک کنن. یا اینکه شاید میخواستم به خودم ثابت کنم که انتخابم درست بوده. به هر حال، خیلی ازش تعریف میکردم. حالا که فکر میکنم میبینم چقدر پرحرفی میکردم.

11. اشتباه گرفتن نشانه های دوستانه با علاقه

یه بار بهم لبخند زد. من فکر کردم بهم علاقه داره! یه بار یه سوال ازم پرسید. فکر کردم میخواد سر صحبت رو باز کنه!همیشه نشانه های دوستانه رو با علاقه اشتباه میگرفتم. بعدش کلی تو ذوقم میخورد. فهمیدم که نباید الکی امیدوار باشم. ولی بازم نتونستم جلوی خودمو بگیرم. همیشه یه کورسوی امید تو دلم بود. این اشتباه گرفتن نشانه ها خیلی دردناک بود.

12. شرکت در فعالیت هایی که اونم توش بود

اگه میدونستم تو فلان کلاس شرکت میکنه، منم ثبت نام میکردم. اگه میدونستم تو فلان مهمونی میره، منم سعی میکردم برم. فقط میخواستم یه فرصتی برای دیدنش داشته باشم. یه بار تو یه کلاس یوگا شرکت کردم که اصلا ازش خوشم نمیومد. فقط به خاطر اینکه اونم اونجا بود. بعدها فهمیدم اونم از یوگا خوشش نمیاد!فقط به خاطر یه نفر دیگه اومده بود. چه دنیای عجیبیه!

13. خرید لباس های جدید و آرایش کردن های خاص

وقتی میدونستم قراره ببینمش، کلی به خودم میرسیدم. بهترین لباس هامو میپوشیدم و کلی آرایش میکردم. میخواستم بهترین ورژن خودم رو بهش نشون بدم. یه بار انقدر آرایش کردم که شبیه دلقک ها شده بودم!دوستام کلی بهم خندیدن. فهمیدم که نباید زیاده روی کنم. باید خودم باشم. ولی بازم دلم میخواست زیبا به نظر برسم.

14. پیدا کردن بهانه برای حرف زدن

یه بار ازش یه جزوه قرض گرفتم. بعدش کلی بهانه آوردم که کی پسش بدم. فقط میخواستم یه چند دقیقه بیشتر باهاش حرف بزنم. یه بار ازش آدرس یه جایی رو پرسیدم. در حالی که خودم بلد بودم. بهانه های احمقانه ای می آوردم. ولی اون همیشه با مهربونی جوابمو میداد. شاید اونم میدونست که من فقط دنبال بهانه ام. به هر حال، مهم این بود که یه کم باهاش حرف میزدم.

15. ناراحت شدن از تعریف کردن بقیه ازش

اگه کسی ازش تعریف میکرد، یه حس بدی بهم دست میداد. انگار یه چیزی رو از دست دادم. با خودم فکر میکردم چرا اونا دارن ازش تعریف میکنن؟ مگه اون مال منه؟حس مالکیت عجیبی داشتم. میدونستم که نباید اینجوری باشم. ولی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. یه جورایی حس میکردم به من تعلق داره. این حس خیلی بچگانه بود.

16. حسرت خوردن بعد از هر ملاقات

بعد از هر بار دیدنش، کلی حسرت میخوردم که چرا فلان حرف رو نزدم، چرا فلان کار رو نکردم. همیشه فکر میکردم میتونستم بهتر عمل کنم. یه بار انقدر حسرت خوردم که تا صبح خوابم نبرد. فهمیدم که نباید انقدر به خودم سخت بگیرم. باید از لحظه لذت ببرم. ولی بازم نتونستم جلوی حسرت خوردن رو بگیرم. همیشه یه چیزی کم بود.

17. مرور کردن خاطرات در تنهایی

تو تنهایی تمام خاطرات مربوط به کراشم رو مرور میکردم. از اولین باری که دیدمش تا آخرین باری که باهاش حرف زدم. مثل یه فیلم، تمام لحظات رو دوباره تو ذهنم زنده میکردم. این مرور خاطرات یه جور آرامش بهم میداد. انگار دوباره اون لحظات رو تجربه میکردم. ولی بعدش دلم میگرفت. چون میدونستم که دیگه هیچ وقت اون لحظات تکرار نمیشن. ولی بازم دلم میخواست مرورشون کنم.

18. تلاش برای فراموش کردن و موفق نشدن

سعی میکردم فراموشش کنم. بهش فکر نکنم. استوری هاشو نبینم. ولی نمیشد!هر کاری میکردم، باز یه جوری به ذهنم میومد. انگار یه چیزی تو دلم جا خوش کرده بود. فهمیدم که نمیشه یه چیزی رو به زور از یاد برد. باید زمان بگذره تا همه چی حل بشه. هنوزم گاهی وقتا یادش میفتم. ولی دیگه مثل قبل ناراحت نمیشم.

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا